داستان زیبا و عاشقانه
از دیوانه ای پرسیدند: چه کسی را بیشتر دوست داری؟
دیوانه خندید و گفت: عشقم را
گفتند: عشقت کیست؟
گفت: عشقی ندارم
خندیدند و گفتند: برای عشقت حاضری چه کارها کنی؟
گفت: مانند عاقلان نمی شوم... نامردی نمی کنم ... خیانت نمی کنم ...
دور نمی زنم... وعده سرخرمن نمی دهم ... دروغ نمی گویم ...
دوستش خواهم داشت، تنهایش نمی گذارم، می پرستمش
بی وفایی نمی کنم، با او مهربان خواهم بود ...
برایش فداکاری خواهم کرد ... ناراحت و نگرانش نمی کنم ... غمخوارش می شوم ...
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ... اگر دوستت نداشت ... اگر نامردی کرد و بی وفا بود... اگر ترکت کرد چه؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت: اگر اینگونه نبود که من دیوانه نمی شدم